Monday, April 18, 2011

برف





بیب

...

بیب

....

بیب

....

پاسخگوی شماره 135 بفرمائید

....

سلام، شماره مرکز آموزش شیطنت و جذابیت رو می خواستم

....

دوست دارم فرشته بازی کنم. دوست دارم تمام شب برف ببارد. آفتاب نزده، از پشت بام با دست های باز، خودم را توی برفها پرت کنم و جای بدنم روی سفیدی ِ نرمش گود شود. آنوقت هرکس که رد شد، بگوید: وای ! دیشب یک فرشته توی برفها غلط زده.

...

دیشب تا صبح برف بارید. دانه های برف توی ناودانها و لانه گنجشکها نشست. ماشین ها آرام از کوچه گذشتند. گربه ها توی پارکینگ خانه ها خزیدند. بچه ها یواشکی از لای پرده، آسمان صورتی را دید زدند. زنها و مردها در رخت خواب غلطیدند. و من تمام شب، برای فردا نقشه کشیدم.

صبح موهای روی متکا را جمع می کنم و توی کشوی میز تحریر کنار ناخن های زرد و کوتاهم می گذارم. آنها بدون لاک، به کودکان عریان و عقب مانده می مانند. برای فرشته بازی، احتیاجی به مو و ناخن نیست. فقط باید از یک جای بلند، پرید روی برفها. اینطوری هم شیطنت آمیز است، هم جذاب. حتی لازم نیست نگران پف چشمهایم باشم.

.....

هوا کاملا روشن است. می چسبم به لبه ی پشت بام. دل نگاه کردن به پایین را ندارم. می ترسم شک بیفتد توی دلم. دوست دارم وقتی توی آن همه برف سفید و نرم فرو می روم، چشم هایم بسته باشد. چند قدم عقب می روم و خیز برمیدارم. داغی ِ آفتاب، پشت پلکهایم را غلقلک می دهد.

......

باد دور گردنم پیچ می خورد، توی دلم هی خالی می شود. نزدیک شدن زمین را حس می کنم. حالا دیگر زمین نزدیک است. اما سرد نیست، سفید نیست، نرم نیست.....

گروووممممممببببب


فکر آفتاب را نکرده بودم. با رفتن زمستان، آفتاب داغ تر شده و برف ها آب شده اند

.......

از ناودانها آب می ریزد. گنجشک ها کوچه را روی سرشان گذاشته اند. ماشینها بوق می زنند و گربه ها را زیر می گیرند. بچه ها و زن ها و مردها، دور لکه ی قرمز روی آسفالت جمع شده اند:

"وای!! نگاه کنید! دیشب یک نفر از آسمان سقوط کرده است" .


پونه اوشیدری

pooneh oshidari

2 comments: