Wednesday, April 28, 2010

میخ را محکم نکوب




از مدرسه که برمی گشتم، یادم رفت جیبم سوراخ است و خواب هایم باریک.
یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا این است که وقتی حوصله کار کردن نداری، روی یک چیز الکی، چیزهای الکی بنویسی و با یک پاک خوب، پاکشان کنی. خط های الکی بکشی و با یک پاک کنِ خوب، پاکشان کنی. گردالی های الکی ِ چاق یا دراز بکشی، و با یک پاک کنِ خوب، پاکشان کنی....
جلوی کتاب فروشی ایستادم... به شیرینی فروشی فرانسه فکر کردم... یادم رفت قهوه خوب نیست، نان خامه ای خوب نیست، دید زدن آدم ها از پشت شیشه شیرینی فروشی خوب نیست.
جیب هایم بوی شکلات تلخ می داد. پل سیدخندان بوی ادرار. .... یادم رفت، خانه ما سید خندان نیست
یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا این است که وقتی حوصله جواب دادن نداری، روی یک چیز الکی، حرف های خیلی بدِ الکی بنویسی، و با یک پاک کنِ خوب، پاکشان کنی
از مدرسه که بر می گشتم، یادم رفت که ساعتم را موریانه ها خورده اند... و کفش هایم اصلا برازنده ی یک دختر 25 ساله نیستند. (نه! ساعتم آنقدر باریک نبود که از سوراخ جیبم بیرون بیفتد! ساعتم بزرگ بود. سنگین بود و بوی شکلات مذاب می داد.)
هوا که تاریک شد ، نشستم لب جدول خیابان. شکلات تلخ توی دستم آب شده بود...به آسمان نگاه کردم که صورتی بود. انگشت هایم مزه ی یک روز الکی را می دادند. انگار که حوصله ی زندگی کردن را نداشته باشی، بخواهی روی یک چیز الکی، یک آدم الکی بکشی، و با یک پاک کنِ خوب، پاکش کنی
یادم رفت، شکلات خوب نیست، قهوه خوب نیست، کفش کتانی تخت خوب نیست، نان خامه ای خوب نیست
اما
همه ی چیز های الکی به درد همین روزها می خورند

.
.
.
خوبیش اینه که اگه باز هم تصویر دیده نشد عیب نداره، چون یه تصویر الکیه!
پونه اوشیدری
pooneh oshidari

Monday, April 5, 2010

مسافر


سفر که می کنی، دنیا جابجا می شود.اما من به گل زرد و کوچک روی دامنم دل خوش کرده ام. سی گلبرگ دارد به زردی سی روز ماه. با گذشت اولین روز، یک گلبرگ را می کَنَم و همه ی گلبرگها می پلاسند
سفر که می کنی، هیچ قاصدکی دستش به تو نمی رسد و هیچ مرغی آوازش. دلم پر می کشد برای یک "هههااا" ی گرم که بوی خواب ِ ماهی های رنگی را می دهد. همان ماهی هایی که دامن چین دار سفید پوشیده بودند و از پشت شیشه برای مشتری ها بوس می فرستادند.اما به محض اینکه می خواهی ازشان عکس بگیری شنا کنان در هم پیچ می خورند و دور می شوند.
هر روز یک گل زرد می چینم که سی گلبرگ داشته باشد.هر شب رخت خوابم نرم و زرد است.
یادم باشد اینبار که خواستی بروی، بگویم که پالتوی ارغوانی ات را بپوشی. نه اینکه فکر کنی بیشتر بهت بیاید...فکر کنم برای فصل سرد مناسب تر است. چراکه جیب هایش عمیق ترند و ته هر جیب یک ماهی کوچک خوابیده است تا به دستهایت "هههااا" کند. یک " هههااا" ی گرم
این بار که رفتی سفر، خواستم شعر بنویسم. اما شدم یک آدم تنها که برای راضی کردن خودش شعر های بنجل می نویسد. پس تمام کاغذ هایم را گذاشتم پیش دختر همسایه تا رویشان برای معشوقه اش ماچ های رنگی چاپ کند.
پاهایم را لای خنکی ِ گلبرگهای زرد قایم می کنم. چند گلبرگ می رود لای انگشتهایم. فکر کنم کفشم از فردا بوی گل قاصدک بدهد
گفتم گل قاصدک!!؟؟؟؟
یادم نبود..... گفته بودی اگر صبر کنم گلهای زرد توی پاییز قاصدک می شوند
پاییز دیر است ... تا آن وقت تختم پر از گلبرگهای زرد خواهد شد
پایز دور است .... دست قاصدک ها نمی رسد به تو
پاییز سرد است .... پالتوی ارغوانی را چطور به دستت برسانم؟
سفر که می کنی .... دنیا جابجا می شود. شب می شود روز ... و روز از شب هم حتی سردتر است
سفر که می کنی ... از تنهایی نمی ترسم
می ترسم ... آنجا که هستی دستهایت سردشان شود

پونه اوشیدری
pooneh oshidari

راستی یه نکته : تمام پُست ها ی من به جز دو تا، تصویر دارن... شما چنتا شو میبینید؟ چون خیلی ها می گن که نمی تونن تصاویر رو ببینن. :(