هفتاد و دوتا پله. بالای پله ها یک تلفن عمومی ِ زرد و یک افغانی ِ خاکستری با هم گپ می زنند. افغانی از حال زنش می پرسد،از حالِ دخترانش و بچه هایش. نمی شود امسال نوروز برگردد کابل پیش فامیل. یادم آمد شوهر عمه توی باغش یک کارگر افغانی داشت که می گفت: "کابل خیلی بزرگ است، خیلی قشنگ، حتی از تهران هم بهتر! " آخرش هم یک زن ایرانی گرفت و اینجا بچه آورد. تلفن عمومی هم می گوید: ما پیروزیم چون حق با ماست
روی چهارمین پله یک زن ِ میانسال درشت هیکل با مانتو کرم رنگ و کفشهای زنانه که سگک پاپیون شکل دارند با قوزِ بزرگی نشسته، کیفش را بغل کرده و بپاهایش را دراز. هر روز به زنها و دخترهای نوجوان می گوید که مسافر شهرستان است و کیفش را زده اند، حالا توی این شهر غریب هیچ جا را ندارد که برود. دو هفته ای هست که روی پله داستان می بافد . من را که می بیند سرش را می اندارد پایین. انگار که بخواهد یک عیب بزرگِ صورتش را قایم کند. اما من صورتش را دیده ام، هیچ عیبی ندارد، فقط گرد است... با ابروهای اصلاح نشده
پاگرد دوم بوی ادرار می دهد. پاگرد سوم بوی ذرت بوداده. پاگرد چارم پر از سی دی فیلم های مجاز هزار تومانی است. هیچ وقت خود فروشنده را ندیده ام. هر کس هر فیلمی می خواهد بر می دارد پول را می گذارد و می رود.
پاگرد آخر همیشه خیس است. من از مرد پاگرد آخر یک بار یک جفت جوراب خریدم که روی ساقهایش دو تا گل قلمبه ی زرد داشت. جوراب را که شستم گلها خاکستری شدند. او الآن هوله های خوشرنگ می فروشد و جا کلیدی هایی که تهشان خز ِ مصنوعی وصل شده. یک دخترِ نوزاد دارد و یک پسر که فال می فروشد. چند روز پیش دیدم دختر یاد گرفته بایستد. یک کلاه قرمز داشت و دو تا گوشواره ی طلای قلبی شکل.
کارگر های خشکبار فروشی روزی سه چهار بار طی هایشان را توی جوب می شویند و می گذارند کنار پاگرد آخر که خشک شود. فروشنده به مردم می گوید : "مراقب باش خیسه لیز نخوری"
تصویر ربطی به نوشته ندارد/
پونه اوشیدری
pooneh oshidari
پاگرد دوم بوی ادرار می دهد. پاگرد سوم بوی ذرت بوداده. پاگرد چارم پر از سی دی فیلم های مجاز هزار تومانی است. هیچ وقت خود فروشنده را ندیده ام. هر کس هر فیلمی می خواهد بر می دارد پول را می گذارد و می رود.
پاگرد آخر همیشه خیس است. من از مرد پاگرد آخر یک بار یک جفت جوراب خریدم که روی ساقهایش دو تا گل قلمبه ی زرد داشت. جوراب را که شستم گلها خاکستری شدند. او الآن هوله های خوشرنگ می فروشد و جا کلیدی هایی که تهشان خز ِ مصنوعی وصل شده. یک دخترِ نوزاد دارد و یک پسر که فال می فروشد. چند روز پیش دیدم دختر یاد گرفته بایستد. یک کلاه قرمز داشت و دو تا گوشواره ی طلای قلبی شکل.
کارگر های خشکبار فروشی روزی سه چهار بار طی هایشان را توی جوب می شویند و می گذارند کنار پاگرد آخر که خشک شود. فروشنده به مردم می گوید : "مراقب باش خیسه لیز نخوری"
تصویر ربطی به نوشته ندارد/
پونه اوشیدری
pooneh oshidari