Wednesday, May 18, 2011

صفحه ای که خوانده نمی شود












ابر آوردی

شکوفه های ارغوانی و سفید

سردشان شد

.

پرنده نیامد

شکوفه ها ریختند

ابرها از هم گسیختند

....

اگر نمی آیی

لالایی بخوان

تا ابرهای مسافر

مرا به سرزمین نفسهای سرخ ببرند
آنجا که یک گرده ی ریز

یادش نمی رود
می تواند درختی باشد
پر از شکوفه هایی
که از گذار ابرها سردشان نمی شود
....
اگر نمی آیی
لالایی بخوان
،مرغ هایی که زیر گلویشان گلگون است
حتی بهار هم
با آن همه شکوفه ی سرخ،

حریف سینه ی پر دردشان نمی شود

....

اگر نمی آیی

لالایی بخوان

برای بخار کوچک روی فنجان چای

تا سفیدی اش

بپوشاند

از نگاه تنگ و خاموش من

تا شقایق های دامنت،

که باد، خسته از

عطر سنگین ِ گردشان نمی شود


پونه اوشیدری
pooneh oshidari

2 comments:

  1. خوانده میشود

    ReplyDelete
  2. نمیاید؟ میاید؟ نممیدونم ولی لالایی هم نمیخونه

    ReplyDelete