Saturday, January 15, 2011

خاموشی دیگران



ابر کوچک بزرگ شده است
دلش می خواهد جلوی خورشید را بگیرد. دلش می خواهد رعد بزند و درختان تنومند را به آتش بکشد. می خواهد سیل راه بیندازد. شهرها را زیر آب ببرد. همه چیز را غرق کند. همه جا را خیس کند. همه ی آسمان را بپوشاند تا هیچ پرنده ای دیده نشود.
ناگان از خواب می پرد. همه جا خیس است. رخت خوابش، لحاف و متکا و دیوار... همه چیز خیس شده است
...
ابر کوچک به آسمان نگاه می کند. برف می آید. هوا سفید است. زمین سفید است. خانه ها ، پنجره ها، آدم ها و کلاغ ها سفیدند. در میان این همه سفیدی حتی خورشید هم او را نخواهد دید
دلش می خواهد کوچک شود، به اندازه ی بخار بالای فنجان چای. کوچک شود به اندازه ی ابری که توی چشم یک دختر خواب آلود آرمیده است.
......
رخت خوابش را مرتب می کند. دوش می گیرد. و می رود تا یک دختر خواب آلود پیدا کند

....
پونه اوشیدری
pooneh oshidari

6 comments:

  1. چه برفی میاد
    :-)

    اولین باره که واقعاً حس می کنم یه زمستونی ام

    ReplyDelete
  2. واقعاً زیبا هستن ...
    و تبریک بابت نمایشگاه

    ReplyDelete
  3. عاشق این جمله ات شدم :"برف می آید. هوا سفید است. زمین سفید است. خانه ها، پنجره ه، آدم ها و کلاغ ها سفیدند. "
    دوستت دارم پونه جان

    ReplyDelete
  4. :( ey kAsh bishtar etAl resAni karde boodin man 8-9 mAhe montazer namAyeshgAhetoonam kArAye shomA ro kheyli ziAd doos dAram ..
    b har hAl tabrik migam v omidvAram movafagh bmoonin

    ReplyDelete
  5. ممنون از همه...
    کاش اونقدر برف می اومد که گلوی من هم پر یشه از برف

    ReplyDelete