Friday, December 17, 2010

کم و زیاد


در می زنم و وارد اتاق می شوم. اتاق مثل یک سالن ابزار فروشی پر از وسایل عجیب و ترسناکی است که در طبقه ها قرار گرفته اند. او گوشه ای روی مبل چرمی سیاه بزرگش فرو رفته و سیگار دود می کند. بی آنکه نگاهم کند می پرسد: خوب، مشکل چیه؟
کمی این پا و آن پا می کنم ... سرفه ام گرفته... اما خارش گلویم را قورت می دهم.
خاکستر سیگار را روی موزاییک کف اتاق می تکاند: گوشت ِ زیادی! مشکلت همینه...
چشمهایم گرد می شود... خوب راستش نمی دونم ... فقط نفس کشیدن یه کم سخت شده. هوا را که می کنم توی ریه ها، کیسه های هوا صدای بوق می دهند. غذا ها و آب ها توی روده ام تلمبار شده اند. حرف... حرف که می زنم، دلم درد می گیرد... دقیقا اینجا تیر می کشد
سیگار دیگری روشن می کند: گفتم که ... مشکلت گوشت زیادیه... باید برشون داری
کف دستهایم یخ زده ... : باشه. من آماده ام
با دودش به طرف یکی از قفسه ها می رود. قفسه پر از اره های دستی و برقی ِ کوچک و بزرگ است. یک اره ی برقی متوسط برمی دارد
لباسهایت را در بیاور
....
حالا خیلی بیشتر احساس سبکی می کنم. گوشت های اضافی بریده شده اند. پوستم می سوزد. انگار توی دریاچه نمک شنا کنم. اما این حس سبکی را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد
نگاهش می کنم: بهتر شدم؟!؟
چشم هایش را از اره بر نمی دارد: نه ... دیگر زیادی کوچک شدی !
خاکستر سیگارش را کف زمین می ریزد
....
در را پشت سرم می بندم. می روم طرف خانه... ماه و جیرجیرک حتما خیلی منتظر مانده اند.
....
هر کدام گوشه ای نشسته بودند و براندازم میکردند.
چرخی زدم: چطور شدم؟
هیچ کس چیزی نگفت
نشستم روی نرده ها: می دونم، زیادی کوچک شدم... سعی کردم بزرگ تر شوم اما پوستم ترک خورد
کرم خاکی گفت:

غصه نخور، مثل رد آب شده روی صخره سنگهای رسوبی.می دانستم دارد دلداری ام می دهد. جیرجیرک که گوش ایستاده بود در ادامه گفت؛ ببین شب چه سبک است. صدای جیر جیرِ جفتم را می شنوی؟ او لای برگ های یک شمشاد ِ تازه هرس شده دارد تخم می گذارد. شب پره ای که روی برگ رز صورتی دراز کشیده بود و چشم هایش نور ضعیف چراغ ماشین ها را دنبال می کرد با صدای نازکش گفت: عزیزم، وقتی اینقدر خسته ای و تمام نورهای دنیا جذابیتشان را از دست داده اند، می توانی با خیال آسوده توی گودی میان گلبرگهای یاس رازقی بخوابی و خواب پری گل را ببینی که به خوستگاری ات آمده و تا صبح حلقه ی دور انگشتت را که از پرچم گل اقاقیا درست شده برانداز کنی و ته دلت هرری بریزد پایین. خیالت هم راحت باشد، هیچ کس اینجا از باغ گل نمی چیند.

یک سیگار از کشوی میز برمیدارم. از این به بعد روی حرف های شب پره حساب می کنم.

پونه اوشیدری
pooneh oshidari


4 comments:

  1. "مثل رد آب شده روی صخره سنگهای رسوبی
    "
    تا "لباسهایت را دربیاور" خیلی غافلگیر کننده بود. پونه جان اولا خوشحالم از این آشنایی
    خوشحالم که برخوردم به کسی که احساس نازکش را سمت و سو می دهد و من این احساس رو دوست دارم.
    .
    این خونه رو به خاطر می سپارم.
    اما مثل اینکه یه بار دیگه هم من اینجا اومدم خیلی برام آشناست :)

    ReplyDelete
  2. متن مثل همیشه زیبا بود
    و ...
    منتظر دیدن یک طرح یا نقاشی بودیم؛
    شاید تصویر شب پره ای که چشم هایش نور ضعیف چراغ ماشین ها را دنبال می کرد

    ReplyDelete
  3. Mireille Suzanne Francette Porte, ORLAN
    من زیر تیغ جراحی می روم تا تو از هنرم لذت ببری!

    ReplyDelete