Saturday, December 5, 2009




هزار قناری خاموش توی پنجره گیر کرده اند! پشت آن پرده ی ضخیم مخملی! هر چه فکر می کنند! هر چه فکر می کنند! هرچه فکر می کنند! یادشان نمی آید، کدام آواز را ، باید برای چه کسی بخوانند .... و هرچه فکر می کنند، یادشان نمی آید چه کسی را بس از خواندن کدام ترانه بوسیدند، که هنجره شان پر از آنفولانزای خوکی شد.اگر پنجره می دانست!؟


هرچه فکر می کنم، هر چه بیشتر فکر می کنم ،چشم چپم بیشتر می پرد. انگار هوای یک جای دور را داشته باشد. اما هر چه فکر می کنم می بینم طاقت این همه راه را ندارد. طاقت دیدن چیزهای که نمی شناسد. طاقت دیدن چشم هایی که همه از جای دوری پریده باشند. هرچه فکر می کنم می بینم طاقت اینکه چشم چپِ من هم باشد را ندارد. پس فکر نمی کنم. بگذار هر جا دلش خواست بپرد. تا شروع می کنم به فکر نکردن... هوای پریدن از سرش می افتد.لباس خواب قرمز کوتاهش را می پوشد تا بخوابد و خواب ِ جاهای دور را ببیند. خواب پنجره ای که هزار قناری خاموش توی گلویش گیر کرده اند... پشت پرده ی مخملی ضخیم... و هیچ چیز یادشان نمی آید. هیچ ترانه ای. اگر پنجره می دانست!؟

تصویر ربطی به نوشته ندارد


6 comments:

  1. هزار قناری خاموش توی پنجره گیر کرده اند
    :(
    پونه ! من فکر می کنم که تصویر بی ربط نیست مخصوصا ً به همین جمله ای که زیرش خط کشیدم

    ReplyDelete
  2. wowww!kheili tasvirsazie khoobie!:)

    ReplyDelete
  3. e! hamoon jomle ke copy & paste kardam dige!
    به دلیل آبلیمویی بودن ِ کیبورد باید مانیتور را آتش بزنی تا خط کشی ها واضح شود
    :P

    ReplyDelete
  4. نوشته ات خيلي زيبا بود
    چندين بار خوندمش

    جايي مه درون هر چشمي از جايي دوري پريده...

    ReplyDelete