Saturday, July 10, 2010

سوء قصد به جان نازلی



فالگیر فنجان را چرخاند. با ناخن تیز قرمزش به رگه ای از قهوه ی خشک شده بر دیواره فنجان اشاره کرد: این موش را می بینی؟ این دزد است. ازت دزدی شده؟ صبر کن ببینم، این طرف یک زن با دامن چیندار دیده می شود. موهای بلندش را میبینی؟ انگار دارد باله می رقصد. اگر حواسش را جمع نکند گرفتار موش خواهد شد. تو این زن را می شناسی؟
این گوشه یک ابر هست. یک ابر تیره ی بزرگ، از آن ابرها که با رعد و برق فراوان می بارند. این خط هم باید برق باشد. خوب، در این هوای طوفانی و خراب، دخترک اصلا حواسش نیست. دامن و موهایش خیس می شود. یک شکل عجیب هم اینجا درآمده، با دم و بدن دراز. می تواند مارمولک یا اژدها باشد. احتمالا اژدها نیست چون نشانه ای از آتش نمی بینم. ممکن است بشود حریف موش شد، اما مارمولک زبل تر از این حرف هاست. این زن باید مراقب باشد چون از دو طرف محاصره شده است. البته مارمولک پشت زن قرار دارد، شاید خطررفع شده است.
فالگیر نگاهم می کند : تو می دانی این زن کیست؟ قد بلند و کمر باریکی دارد. روی بدنش یک نقش مثل ضربدر میبینم، انگار که نشان شده باشد. جان این زن در خطر است.
.......
(او نازلی بود، دختر رویاها. دختری که همیشه به او حسودیم می شد. دختری که خوابم را بریده بود. او مثل یک کرم ابریشم، گوشه ی شیرین ترین خواب هایم را می جوید. انگار نمی خواست کسی حتی توی رویاهایم مرا دوست بدارد. او همه جا حاضر می شد و تهدیدم می کرد که هر مردی را که دوست بدارم با خودش خواهد برد. با زیبایی زنانه اش، با آن ابروهای کشیده و چشم های درخشان می توانست هر مردی را بدست بیاورد، بدون هیچ ترفندی . فقط کافی بود بخرامد و عبور کند. نگاه معصومش همچون موریانه در سخت ترین دلها رسوخ می کرد. او هر بار مرد رویاهایم را می خورد و تفاله اش را به شکل نواری طولانی، کنار بالشم پس می داد. دندانهای سفید و تیزش را توی گوشتم فرو می برد و آنقدر فشار میداد که زیر پوستم خون دَلمه کند. گاه بیش از آنکه حسود باشم از او می ترسم، بیشتر از ساق پاهای سفید و خوش تراشش. او از گوشت و رگ و پی نیست. جواهریست که هر کسی بخواهد به هر قیمتی بدستش بیاورد. او مثل بختک بر بخت طلسم شده ام چنگ انداخته است. )
....
فالگیر گفت: لطفا انگشت بزن کف استکان.
نوک انگشتم را با زبان خیس کردم و به قهوه ی غلیظ و نیمه خشک کف استکان فشردم. آنقدر محکم که نازلی له شود و بمیرد. آنقدر محکم که روده های درازش از شکمش بیرون بریزد و خون تمام دیواره ی فنجان را بپوشاند. آنقدر محکم که خیالم راحت شود.
فالگیر به کف استکان نگاه کرد. وا ی ی ، اینجا را ببین! عجب قلبی. کف استکانت یک دل زیبا و بزرگ در آمده. این دل درست زیر پای زن قرار دارد انگار که رویش برقصد. این قلب یک عاشق است. کسی که با عشقش می تواند این زن را از تمام خطرات و تهدیدها برهاند. عشق او را از هر گزندی حفظ خواهد کرد.
....
باز هم نازلی پیروز شده بود.
.....
وقتی
با گونه های خیس اتاق فالگیر را ترک می کردم، پرسید: نگفتی این زن کیست؟! هر کسی که هست، سرنوشتش به سرنوشت تو گره خورده.
زیر لب گفتم، پس شکستش خواهم داد، با مرگ من، او نیز خواهد مرد.

پونه اوشیدری
poondh oshidari

8 comments:

  1. شاید این زن خودت باشی، چیزی که همیشه بوده ای، خواستنی و زیبا، اما او نمی خواهد که تو این طور ببینی اش، و تو هم نمی بینی اش

    ReplyDelete
  2. reihane ; vay pune junm ...vaghean duset daram !!!!

    ReplyDelete
  3. فوق العاده مینویسی،... واقعاً میگم
    و کاش تصویر سازیهایت را مربوط به داستانها انجام میدادی

    ReplyDelete
  4. mahi/ nemidunam valla , shayad, to kheili lotf dari :)
    reihane/ manam dooset daram va miss U be sheddat

    saman/ lotf darid va mamnun, che fayede vaghti tasavir dide nemishan :P

    ReplyDelete
  5. http://www.tehranpic.net/
    http://www.imagehost.ro/
    فعلاً که اینها زییلتر نشده اند، اگر شدند تازه میشوند مثل الانِ بلاگر.اونوقت باید یه
    image host
    دیگه در گوگل جستجو و پیدا کنید که خیلی هم زیاد هستن
    وقتی عکس رو در این سایتها آپلود کردید، یک آدرس اینترنتی از عکس به شما میدن
    Direct Url
    اون رو کپی کنید و طبق معمول برید صفحه آپلود عکس بلاگر، اونجا بجای اینکه عکس رو از کامپیوتر آپلود کنید گزینه
    Url
    رو انتخاب کنید و آدرسی که کپی کردید اونجا بگذارید.

    ReplyDelete
  6. لیدا خانوم تصویرگرJuly 18, 2010 at 12:37 PM

    سلام عزیزم .. این کارتو دیدم و لذت بردم .. راستی زود زود به ما سر بزن ... من عاشق کاراتم اینو بدون

    ReplyDelete
  7. خوشحالم که با تو اشنا شدم.با یک نقاش جوان.یک نقاش خوب.کسی که از دیدن کارهاش لذت میبرم.

    برات ارزوی موفقیت بسیار دارم.

    ReplyDelete