وقتی از کنارم بلند می شوی،
با متکا خلوت می کنم... دست می کشم به داستان های خنَک اش...تا وقتی که دوباره برگردی، روکشش را عوض نمی کنم... می گذارم خنک بماند... چون پشت گردنت همیشه داغ است
وقتی از کنارم بلند می شوی...
هیچ کاری مهمتر از این نیست که به یاد بیاورم که چه خیالپرداز زبردستی هستم... خیالهایم را پوش می دهم و جای تورا هم گرم نگه می دارم... دست می کشم به گلهای زنبق روی متکایت ...تا نوک تیز هیچ پری بیرون نباشد ...
راستی، پر هم ضخمی می کند... می دانستی؟
.....
pooneh oshidari
با متکا خلوت می کنم... دست می کشم به داستان های خنَک اش...تا وقتی که دوباره برگردی، روکشش را عوض نمی کنم... می گذارم خنک بماند... چون پشت گردنت همیشه داغ است
وقتی از کنارم بلند می شوی...
هیچ کاری مهمتر از این نیست که به یاد بیاورم که چه خیالپرداز زبردستی هستم... خیالهایم را پوش می دهم و جای تورا هم گرم نگه می دارم... دست می کشم به گلهای زنبق روی متکایت ...تا نوک تیز هیچ پری بیرون نباشد ...
راستی، پر هم ضخمی می کند... می دانستی؟
.....
pooneh oshidari
نوشته هات از نصوير سازي هات
ReplyDeleteو تصوير سازي هات از نوشته هات
و تصويرهايي كه كه تو نوشته هات مي سازي
و نوشته هايي كه از تصويرات مي سازي
يكي از يكي ديگه بهترن
خيلي عالي بود... همينطور افسار ذهن و مخ لامصب گرفتي و كشوندي اين ور اون ور
سرور مرسی از لطفت:*
ReplyDelete:) قشنگ بود
ReplyDelete